متن نشست سوم | چیستی روابط بین الملل
- موضوع نشست: چیستی روابط بین الملل
- ارائه دهنده: دکتر محمدحسن شیخ الاسلامی
- زمان نشست: 31شهریور1402
- مکان نشست: سالن جلسات مرکز علمی-پژوهشی دین و تمدن - مشهد مقدس
بسم الله الرحمن الرحیم
توفیق زیارت حضرت علی بن موسی الرضاعلیهالسلام برای بنده افتخار است و از لطف و محبت آقای صفدری تشکر می کنم و همچنین از اساتید محترمی که خدمتشان رسیده ام و امیدوارم مفید باشیم.
دستور فرمودند در مورد مباحث مربوط به دوره سیاست خارجی و نقاط تماس احتمالی این حوزه ی مطالعاتی با دین شناسی به طور کلی، و به طور خاص فقه، نکاتی مطرح گردد. آن نکاتی که به نظر بنده میرسد را مطرح میکنم. البته بنده در علوم حوزوی خیلی دستی ندارم، از همین رو سعی می کنم اصطلاحی سخن نگویم. در حوزه روابط بین الملل[1] که سی سال است مشغول فعالیت هستم نیز در این گفتگو سعی میکنم خیلی اصطلاحی نباشد تا درگیر مباحث اصطلاحی نشویم و آنچه دغدغه های شخصی من در این حوزه می باشد را خدمت اساتید عرضه میکنم و اطمینان دارم راهنمایی میکنید.
معمولا این بحث را اینچنین آغاز میکنیم که در علوم انسانی مدرن، هر مبحثش حول یک مفهوم مشخصی شکل گرفته است. گفته میشود هر حوزه علمی یک مفهوم مرکزی دارد، مانند هستهای که میکاریم و این رشد میکند و شاخ و برگهای فراوان در میآورد. به عنوان مثال حوزه اقتصاد مدرن حول مفهوم ثروت شکل گرفته است. پرسش اساسی در اقتصاد مدرن این است که چگونه ثروت را شکل داده و افزایشش دهیم. به لحاظ تاریخی هم که مطالعه کنید، مینگرید که دغدغه و پرسش اساسی همین بوده است که بعدها شاخه هایی به آن اضافه شده است، همانند بانکداری و اقتصاد بین الملل و اقتصاد خرد و کلان و... که اشراف دارید.
سیاست خارجی[2] ذیل یکی از زیرشاخه های رشته روابط بین الملل تعریف میشود. خود این رشته یکی از شاخه های علم سیاست است. علم سیاست[3] به مفهوم مدرن و آنچه که امروزه در دنیا مطالعه میشود، علم قدرت است. اساسا در تعریف علم سیاست تعبیر به علم قدرت میشود. البته همانطور که استحضار دارید و در همه حوزه های علوم انسانی اینچنین است، در علم سیاست نیز تعاریف متعددی وجود دارد؛ اما آن جوهره و اساس و مفهوم مرکزی علم قدرت است. پرسش اساسی این است که قدرت را چگونه به دست آورده و حفظ نموده و ارتقاء دهیم.
بنابرین ما دایره بزرگی داریم که علم سیاست است و ذیل آن حوزه های مختلف علمی وجود دارد که یکی از آنها روبط بینالملل است.
روابط بین الملل علمی است که مناسبات میان کنشگران بینالمللی را مطالعه میکند. هر کنشگری که سطح اثرگذاری آن محیط بینالملل باشد، در روابط بینالملل مطالعه میشود. به این ترتیب نسبت روابط بینالملل با علم سیاست، عموم و خصوص مطلق است. دایرهای داخل دایرهی علم سیاست است.
ذیل مفهوم یا حوزه مطالعاتی روابط بین الملل، یک حوزه خاص وجود دارد که به آن سیاست بین الملل میگویند. در واقع یک دایره دیگر داخل این دایره دوم است. سیاست بین الملل، مطالعه روابط میان کنشگران بین المللی با محوریت دولت است. زیرا کنشگران بین المللی محدود به دولت نیستند. کنشگران متعددی در سطح بین المللی فعال هستند. البته دولتها مهم هستند، اما غیر از دولتها انواع دیگری از کنشگران بینالمللی داریم که در روابط بین الملل مطالعه میشوند. مثلا سازمانهای بین المللی که دولت محور هستند[4] یا سازمانهای بین دولتی یا میان دولتی داریم که اعضای آنها فقط دولتها میتوانند باشند. همچنین سازمانهای بین المللی غیردولتی داریم که ارگان غیردولتی هستند. شرکتهای چند ملیتی داریم که محیط بین المللی حیطه اثرگذاری آنهاست. گاهی افرادی داریم که سطح اثرگذاری آنها در محیط بین المللی است. اینها در روابط بین الملل مطالعه میشوند. آنچه که به آن سلبریتی یا چهره مشهور میگوییم یک سرفصل مطالعاتی در بینالملل است. مثلا این آقای رونالدو که به تهران آمده بود، از جهات مختلف سیستم به هم خورده بود.
اجمالا اینکه کنشگران بینالمللی متفاوت هستند. وقتی انواع روابط میان انواع کنشگران مطالعه میشود، ما روابط بینالمللی را مطالعه میکنیم. روابط متنوع هستند؛ گاهی روابط سیاسی یا امنیتی یا دفاعی و فرهنگی است. یعنی انواع مختلف دارند. سیاست بینالملل بخشی از روابط بینالملل است که مناسبات قدرت میان دولتها را مطالعه میکند. البته ممکن است شما مثلا در سیاست بینالملل به بحثهای محیط زیستی برخورد کنید؛ اما وقتی محیط زیست را در روابط بین دولتها از زاویه اثرش بر قدرت دولتها بررسی میکنید، دارید سیاست بینالملل مطالعه میکنید. مثال بهتر برای آن، حقوق بشر است. شما اگر حقوق بشر را از زاویه حقوق مطالعه کنید، در حوزه روابط بینالملل مطالعه کردهاید؛ اما زمانی که حقوق بشر را از حیث اثرش بر قدرت دولتها مطالعه نمایید، شما سیاست بینالملل مطالعه میکنید. بنابراین سیاست بینالملل یکی از حوزههای روابط بینالملل با دو قید مشخص است؛ اول تمرکز بر دولت و دیگر تمرکز بر معادلات قدرت میان دولت. وقتی این دو ویژگی را لحاظ کردید، در واقع دارید سیاست بینالملل را مطالعه میکنید.
با این توضیحات جایگاه سیاست خارجی کجاست؟ رابطه سیاست خارجی با سیاست بینالملل عموم و خصوص من وجه است. یعنی زاویه نگاهش دولتی است؛ اما محدود به مناسبات قدرت نیست. نکته دوم اینکه شما از زاویه نگاه یک دولت مشخص مینگرید؛ مثلاً از زاویه نگاه جمهوری اسلامی ایران. سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران؛ سیاست خارجی عراق؛ سیاست خارجی ترکیه و...؛ بنابراین سیاست خارجی منصوب و مرتبط با یک دولت مشخص است. البته ملاحظات قدرت در آن وجود دارد اما محدود به ملاحظات قدرت نیست. در سیاست خارجی غیر از قدرت، مسائل دیگری نیز مطرح است که به استحضارتان خواهم رساند. البته حوزه روابط بینالملل شامل مطالعات امنیت بینالملل نیز هست. همچنین شامل مطالعات اقتصاد و فرهنگ بینالملل نیز هست. اینها هر کدام تعریف و حوزه مطالعاتی خود را دارد که دیگر پیرامونشان وقتتان را نمیگیرم.
یک واژه دیگر که گمانم لازم است نسبت آن را به لحاظ مفهومی مشخص کنیم، واژه دیپلماسی[5] است. همچنین نسبت دیپلماسی و سیاست خارجی باید بیان شود. به بیان سادهی عملیاتی، دیپلماسی وجه اجرایی سیاست خارجی است. سیاست خارجی منظومهای مشتمل بر مفاهیم، اصول، راهبردها، سیاستها و اقدامات اجرایی برای تحقق منافع ملی است. هر کشوری سیاست خارجی خود را تعریف میکند. در این سیاست خارجی، مفاهیم، اهداف، راهبردها، سیاستها و اقدامات تعریف میشود. همه اینها در مسیر تحقق منافع ملی است. البته دیدگاههای گوناگون وجود دارد.
هر دولت برای تحقق اهدافش دو دسته ابزار در اختیار دارد. ابزار مسالمتآمیز و ابزار قهرآمیز؛ یک منطقه خاکستری بین ابزار مسالمتآمیز و قهرآمیز نیز وجود دارد. جنگ ابزار قهرآمیز است که در اصطلاح فنی حقوق بینالمللی تعبیر به توسل به زور[6] میشود. ابزار صلحآمیز یا مسالمتآمیز نیز دیپلماسی است. وقتی دولت برای تحقق منافع ملی خود از ابزارهای غیرخشونت آمیز یا ابزارهای مسالمتآمیز استفاده کند دیپلماسی میگوییم. منطقهای خاکستری بین این دو وجود دارد که از جهتی قهرآمیز و از جهتی دیگر صلحآمیز است که نامش را دیپلماسی اجبارآمیز[7] یا دیپلماسی مبتنی بر زور و اجبار مینامیم. این همان چیزی است که ما در این چهل سال درگیر آن بودهایم. به اسم تحریم دچار دیپلماسی اجبارآمیز هستیم. البته دیپلماسی اجبارآمیز انواع دیگری نیز دارد؛ مانند زمانی که یک دولتی تهدید توسل به زور میکند و به آن قایقهای توپدار وییم. مثلا کشتیها را میآورد یک سرزمین را محاصره میکند، یعنی عملا از زور استفاده نمیکند، اما سایه زور را بالای سر دیگران نگه میدارد برای رسیدن به اهدافش که اینها بحثهای مفصلی دارد.
جنگ یا توسل به زور نیز انواعی دارد که در مطالعات سیاست خارجی مفصل مورد مطالعه قرار میگیرند. البته این بحث خارج از مطالعات سیاست خارجی است و در مطالعات نظامی و مباحث استراتژیک جای میگیرد که جای تعریفش اینجا نیست؛ اما غرض این است که تصویری خدمتتان ارائه شود تا گستردگی و تفصیل این مباحث را بدانید.
در مورد دیپلماسی که ابزار غیر خشونتآمیز تحقق منافع ملی است، گونههای بسیاری وجود دارد. در سالهایی که در دانشکده روابط بینالملل وزارت خارجه خدمتگذار بودم، تصمیم داشتیم که کتب درسی دانشجویان را متناسب با نیازهای وزارت خارجه تالیف کنیم. در مطالعات و تحقیقات بر اساس منابع موجود بینالمللی که پنج سال پیش صورت گرفت، سیوهشت گونه دیپلماسی بررسی شد که در کتابهای مرجع ما معرفی شدند. حتما برخی از آنها را شنیدهاید و آشنایی دارید؛ به عنوان نمونه دیپلماسی فرهنگی، دیپلماسی عمومی، تجاری یا سلامت و بهداشت و...؛ این یک نوع ندی است. تقسیمبندیهای دیگری نیز برای دیپلماسی شده است. همه این مباحث در واقع ذیل عنوان سیاست خارجی مطالعه میشود. خود سیاست خارجی در منابع علمی ما طبقهبندیها و تقسیمبندیهایی دارد که اکنون محل بحث ما نیست.
با این تصویر کلی که از حوزه مفهومی سیاست خارجی بیان شد، این نکته قابل تامل است که در مورد مناسبات دین و سیاست خارجی یا مناسبات فقه و سیاست خارجی در منابع فارسی اثری نداریم. کارهایی تحت عنوان نظریه روابط بینالملل اسلامی صورت گرفته که باید گفت آنها اعم از نظریه سیاست خارجی اسلامی است. پیش از این خدمت حاج آقای صفدری به تفصیل عرض کردم آنچه که در منابع ما به زبان فارسی تحت عنوان نظریه روابط بینالملل اسلامی وجود دارد، اصلا نظریه روابط بینالملل نیست. از اینجا میخواهم به یک بحث جدید ورود کنم و آن نظریهی چیستی بودن نظریه روابط بینالملل است. در آثار موجود، حتی در این اثر اخیر آیتالله جوادیآملی که تحت عنوان روابط بینالملل اسلامی منتشر شده این نکته لحاظ نشده است. بنده خدمت آقازاده ایشان عرض کردم و سپس مکتوبا خدمتشان فرستادم و قرار شد حضورا خدمت ایشان برسیم و توضیح دهیم. دقت کنید که نظریه روابط بینالملل مثل سایر شاخههای علوم انسانی و اجتماعی، نظریهی چیستی است. به عبارت دیگر در بین این توده عظیم اطلاعات که در حوزه روابط بینالملل ایجاد میشود، نظریه روابط بینالملل این عینکی است که شما بر چشم میگذارید و عرض میکنم که محورهای مشخص دارد و به چیستی مناسبات بینالملل میپردازد. به چرایی مناسبات بینالملل میپردازد. اما نظریه هنجاری نیست. آن حوزه علمی یا معرفتی که برای ما هنجارگذاری نموده و تکلیف مشخص میکند، در مطالعات بینالملل، حقوق بین الملل نامیده میشود.
حقوق بینالملل است که به ما میگوید این کار مجاز و این کار غیرمجاز است. اگر این کار را کردی جریمهات اینچنین است. اینچنین مجازات میشوی و یا پاداش میگیری. حقوق بینالملل به بایدها و نبایدها در مناسبات بینالملل میپردازد. نظریه روابط بینالملل نظریه هنجاری نیست؛ به چیستی روابط میپردازد. بنابراین وقتی از زاویه معرفت دینی به حقوق بینالملل نگاه میکنیم، معادل فقه روابط بینالملل میشود. آثاری که در بحث روابط بینالملل تولید شده همگی فقه روابط بینالملل یا حقوق روابط بینالملل اسلامی هستند. از اثر مشهور مرحوم آیتالله عمیدزنجانی تحت عنوان فقه سیاسی –که تقریبا نصف جلدش تقریبا فقه روابط بینالملل است- تا این اثر اخیر آیتالله جوادیآملی، که این هم فقه روابط بینالملل است. تأملات شخصی من این است که شما بدون اینکه نظریه روابط بینالملل داشته باشید، فقه روابط بینالملل شکل نمیگیرد. تا برسیم به فقه سیاست خارجی که خود شاخهای از فقه روابط بینالملل است. چرا شکل نمیگیرد؟ در محضر شما اساتید بزرگوار یک مثال ساده میزنم. شما در سطح فردی، ابتدا باید تعیین تکلیف کنید که انسان مختار و آزاد است تا سپس بگویید این انسان مختار وظیفه دارد نماز بخواند و روزه بگیرد و...؛ اگر تعریفی که از انسان میکنید یک موجود مجبور باشد، احکامی که به آن بار میشود تماما متفاوت است.
من جسارت کرده و در حوزهای که تخصص من نیست ورود میکنم؛ ولی فقه ما موخر بر کلام اسلامی است. ابتدا باید اعتقادات افراد مشخص شود؛ خداشناسی و جهانشناسی و انسانشناسی دینی آنان مشحص شود و معلوم گردد مفروض ما این است که انسان عاقل و مختار است. فقه روابط بینالملل نیز همینگونه است. شما ابتدا باید بگویید دولت چیست و باید یک منظومه فکری تعریف کنید که فهم خود را از روابط و کنشگران بینالمللی بیان کنید و آنگاه بر اساس آن درست یا غلط یا مجاز بودن آن را بیان کنید.
وقتی تاریخ تکوین روابط بینالملل را مطالعه میفرمایید، ملاحظه میشود حتی به لحاظ تاریخی نیز مسئله اینچنین است. ابتدا دولتهایی به شکل امپراتوری یا هر چیزی به وجود آمدند. بین آنها مناسباتی شکل گرفت. سپس یک حوزه علمی و معرفتی ایجاد شد که به دولتها و امپراتوریها و دولت شهرهای یونانی و هر موجودیتی که سطح اثرگذاری فرا ملّی داشت، گفت این کار را انجام دهی مجازات میشوی و این دست و یا غلط است.
ما در حالی به فقه روابط بینالملل وارد میشویم که نظریه روابط بینالملل اسلامی نداریم. به نظر من چالش اصلی اینجاست. بزرگان و علمای ما از دو زاویه ورود میکنند؛ اول اصول حقوقی کلی ناظر بر روابط دولتها را میشمارند و توضیح میدهند و آیات و روایات مربوط به آنها را بیان میکنند و مثلاً میفرمایند مفهوم اصل وفای به عهد چیست. مستندات قرآنی و روایی آن چیست. اصل نفی سبیل، اصل دعوت و... چیست. وظیفه دولت اسلامی نیز دعوت است و این هم مستندات آن. یعنی در حد اصول کلی ناظر بر روابط بین دولتها به موضوع ورود میکنند. دوم آنکه ما به محضرشان میرویم و سوال میکنیم فلان کار را میتوان انجام داد یا خیر. به صورت موردی یا مصداقی یک توضیحی میدهیم و جوابی میگیریم. این دو رویکردی است که الان نسبت به موضوع وجود دارد. به همین دلیل است که هیچکدام از آثاری که در این حوزه تولید شده است ظرفیتهای لازم برای پاسخگویی به نیازهای دانشگاه و دستگاه سیاست خارجی را نداشته است. آثاری است که برای فوقلیسانس و دکترا که بخوانیم و امتحان بدهیم خوب است؛ ولی اثری که کنار دست من باشد و راهنما و مرجع من باشد[8] و در مواقع گرفتاری آن را ورق بزنم نیست. اکنون کتابی که در دست اساتید و پژوهشگران این حوزه است، کتابی است که پنجاه سال پیش مورگنتا[9] نوشته و افراد دیگری از این طیف. این مهم است و به نظر من اصل مشکل اینجاست که ما نظریهای در روابط بینالملل از زاویه نگاه اسلامی نداریم.
* * *
یک گفتگو یا مناظره مهمی وجود دارد در مورد اینکه علم روابط بینالملل و به تبع آن علم سیاست از کدام گونههای معرفت است. چه نوع معرفتی است. حداقل در علوم اجتماعی که بنده دانشجویی میکنم، در مورد شاخههای مختلف، سه دیدگاه وجود دارد. بعضی معتقدند که اصلا دین وارد حوزه علوم اجتماعی نمیشود؛ تا اینکه به فقه برسد. باور دارند که دین امری فردی است، وارد حوزه علوم اجتماعی نمیشود. بنابراین علم روابط بینالملل علمی مانند فیزیک کوانتوم، شیمی، معماری و شاخههای دیگر است. اگر چه به نظر من همانها اینطور که میگویند نیست؛ اما خلاصه باور دارند ربطی به دین ندارد و دین نیز چنین ادعایی ندارد و مفصل بحث میکنند که این کمال دین است.
گروه دیگری به ما میگویند که روابط بینالملل جزو آن شاخه های علوم اجتماعی است که دین به ماهیت آن ورود نمیکند، اما چارچوبهای کلی آن را تعریف میکند. بایدها و نبایدهای کلی را تعریف میکند.
نظریههای روابط بینالملل هشت محور مهم دارد. یعنی به هشت ابر پرسش باید پاسخ دهند. دین وارد پاسخ دادن به ابر پرسشهای روابط بینالملل نمیشود. به شما میگوید برو کار خود را انجام بده، آقای دولت منافع خود را پیگیری و محقق کن، با یکی قرارداد ببند، با یکی اتحاد درست کن، با یکی ائتلاف نما، برای منافع ملی جایی به جنگ رفته و جایی به زور متوسل شو و جایی تحریک کن. ولی در استفاده از این ابزارهایی که در اختیار توست یک محدودهای دارد. چارچوب باید و نباید تو را دین مشخص میکند. همانند اینکه دین به ما نگفته که شما وقتی میخواهی ساختمانی را بسازی، از میلگرد شماره چند استفاده کن، چه آلیاژی را تهیه نما و چگونه نقشهکشی کن. اینها را به شما نمیگوید، ولی اصول کلی را بیان میکند که وقتی خانهای میسازی، چنان بساز که به خانه همسایه مشرف نباشد. یا مثلا چنان بساز که به همسایه اضرار نرسد. طوری نساز که ضوابط شرعی در خانه رعایت نشود. مثلا نمیتوانی حمام اوپن بسازی. یک سری قواعد کلی میدهد و چارچوب رفتاری برای شما تعیین میکند. اما در واقعیت به اینکه کنشگر اصلی در روابط بینالملل دولت است یا خیر، پرسشی نیست که دین جواب دهد. اینکه انگیزه دولتها در رفتار سیاست خارجی خود چیست، پرسشی نیست که به دین مربوط باشد. این نگاه دوم است و معنایش این است که اسلام نظریه روابط بینالملل ندارد، اما فقه روبط بینالملل دارد. اگر این نگاه دوم را بپذیریم، معنایش این است که ما نظریه روابط بینالملل اسلامی نداریم، ولی فقه روابط بینالملل و یا حقوق بینالملل اسلامی داریم.
نگاه و رویکرد سوم این است که دین موظف است آن عینکی که برای فهم روابط بینالملل لازم است را روی چشم ما بگذارد. مفاهیم و مناسبات روابط بینالملل را برای ما تعریف کند. اگر ما اینها را از جای دیگر بگیریم مطابق واقع نخواهد بود. بنابرین ما هم نظریه روابط بینالملل اسلامی داریم و آن مقدم بر فقه روابط بینالملل است. هم اینکه ما فقه روابط بینالملل نیز داریم. هر دو را داریم.
خلاصه آنکه این هم از بحثهایی است که همین ابتدای امر باید تکلیفمان را نسبت به آن مشخص کنیم.
* * *
امروزه در روابط بینالملل هفت مکتب بزرگ داریم که فکر میکنم اغراق نیست اگر بگویم هزاران نظریه روابط بینالملل در دنیا تولید شده که ذیل این هفت مکتب اصلی قرار میگیرد. نظریهپردازی مدرن و نوین در روابط بینالملل خود از پدیدههای قرن بیستم است. از سالهای ابتدای قرن بیستم، به خصوص از چند سال مانده به جنگ جهانی اول، کار نظریهپردازی در روابط بینالملل در آمریکا شروع شده و هنوز ادامه دارد.
در این حوزه دانشی، عمدتا نظریههای بزرگ آمریکایی است و تقریبا تا دهه هشتاد میلادی آمریکاییها در روابط بینالملل مهم بودند. به دلایلی از سالهای پایانی دهه هشتاد میلادی، اروپاییها فعال میشوند. اکنون آن بخش بالنده نظریهپردازی در روابط بینالملل، حوزه غیرغربی است. یعنی اکنون آثار را که میبینید، نظریههای غیرغربی به مراتب زایندهتر و بالندهتر از حوزههای غربی است. البته علت آن این است که این نظریهها دیده نمیشد. وجود داشت ولی خوانده نشده بود. یا به زبان آکادمیک ارائه نشده بود. اکنون آرام آرام ارائه میشود و مورد توجه است. ولیکن همچنان ما غائب هستیم. یعنی ما چه به عنوان ایران و یا به عنوان اسلام و تشیع در دانش روابط بینالملل وارد نشدهایم. البته کارهایی میشود، اما بازتاب جهانی و بینالمللی ندارد. از آن طرف فضای بکری برای کار نوین است.
تنها برای آنکه اسامی نظریات گوناگون را به استحضارتان رسانده باشم، عرض میشود. ما نظریه واقع گرایی[10]، نظریه نوواقع گرایی[11]، نظریه لیبرال[12] و نولیبرالیسم[13] در روابط بینالملل داریم. نظریههای چپ در روابط بینالملل یک مکتب را تشکیل میدهد. نظریه سازهانگارانه[14] نیز شاخهای از این حوزه است. ما فکر میکنیم نظریه روابط بینالملل اسلامی نیز هست، اگرچه تدوین نشده است.
ذیل هر کدام از اینها همانطور که عرض شد، هزاران نظریههای مختلف با موضوعات مختلف و نگرشات گوناگون وجود دارد و هر کدام از این نظریهها یا مکاتب اصلی روابط بینالملل، یک مکتب سیاست خارجی هم دارد. زیرا سیاست خارجی ذیل روابط بین الملل است. یعنی ما نظریه سیاست خارجی رئالیستی یا واقع گرایانه داریم. نظریه سیاست خارجی نو واقع گرایانه داریم؛ و به همان ترتیب الی آخر. این مقدمهی بحثی است که میخواستم به استحضار برسانم.
* * *
کار نظریهپردازی غیرغربی، با روسها و چینیها شروع شد. البته چینیها در این زمینه تواناتر از روسها هستند و مفصلتر کار کردهاند. الان نظریهپردازان مطرحی از برزیل، هند، ژاپن و جاهای دیگر داریم. جغرافیای آن مهم نیست. مهم این است که بر آمده از آموزههای فکری آن حوزه جغرافیایی است. مثلا نظریههای آمریکای لاتین، برآمده از سنت تمدن آمریکای لاتین بوده و واقعا قابل توجه است. اینها ترجمه نشده است. تنها یک کتاب را دو سال پیش ما در وزارت خارجه ترجمه کردیم به نام «نظریههای غیرغربی روابط بینالملل» که پس از آن کاری به طور جدی ترجمه شده باشد را ندیدهام. کارهای اسلامی نیز از اندیشمندان مصری و لبنانی وجود دارد که عمده آنها روابط بینالملل نیست، حقوق یا فقه روابط بینالملل است.
یک کاری نیز در دانشگاه امام باقر علیهالسلام انجام میداند که دیگر تمام شده و به من دادند که داوری کنم. از آنها خواستم که حتما ترجمه کنند و پیشنهاد دادم که نامش را مکتب ایرانی امنیت بینالملل بگذارند. فکر میکنم که کار قوی و محکمی از لحاظ نظری است و مورد استقبال قرار بگیرد.
* * *
پرسش: ما معمولا چرایی و چیستی و چگونگی را در هم تنیده میبینیم. اینکه ما فقه روابط بینالملل و حقوق روابط بینالملل داشته باشیم، و ولو ارتکازا به چیستی و چرایی آن نپرداخته باشیم اصلا برای من قابل تصور نیست. فرض کنید سالیان سال حکومت اسلامی داشتهایم که آخرین آنها امپراطوری عثمانی بود و یقینا در آن روابط بینالملل داشتهایم. این روابط بینالملل با این گستردگی، یقینا به چگونگی مبتلاست. بدون چیستی و چرایی اصلا بیمعناست. اینکه ما نظریه دولت نداریم، یا به این معناست که اصل این بحث جدید است، مثل روانشناسی یا جامعهشناسی جدید؛ خب ما ابنخلدون را پدر جامعهشناسی میدانیم، اما نه جامعه شناسی جدید. روابط بینالملل یا باید یک مفهوم نوزا و جدید باشد که در آن چیزی نداشته باشیم، یا باید داشته باشیم، ولو به صورت مرتکز. ما حکومتهای اسلامی داشتهایم، اینکه ما هیچ چیزی در بخش چیستی و چرایی نداشته باشیم، برای من مفهوم نیست. این را اگر توضیح بفرمایید چگونه ممکن است.
روابط بینالملل بین دولت اسلامی و سایر دولتها به هر شکلی حتما وجود داشته است. اما آیا این نظریه به صورت تبیین شده وجود داشته باشد؛ من ندیدم.
ادامه پرسش: من تفکیک آن را نمیفهمم. شما یک بنایی دارید و یک مبنایی. اگر فکر کنیم این بنا بوده ولی زیرساخت نداشته برای من قابل تصور نیست. با این پیشینهای که در بحث حکومت داشتهایم. یک زمانی حکومت اسلامی حکومت اول دنیا بوده است. یا باید باشد که ما پیدا نکردهایم. یا باید از یک زاویه دیگری به موضوع ورد پیدا کنیم. مثلا در همین بحث جدیدی که آیتالله جوادی آملی مطرح نمودهاند. نظریه ایشان مبتنی بر یک نظریه خاصی است در علم دینی. بحث ارتباط علم و دین، ایشان معتقدند هر چیزی که عقلایی باشد و عقلا بماهم عقلا بپذیرند، منتسب به دین است. ولو اینکه خاستگاهش جای دیگری باشد. ایشان این را دینی میداند و بر آن استدلال دارد. اصل بحث را من متوجه نمیشوم، اینکه ما در زمینه فقه روابط بینالملل مطلب داشتهایم، ولی در زمینه چیستی و نظریهپردازیاش چیزی در دست نباشد.
پرسش دیگر: این روابط بینالملل، ماهیتاش علم تجربی است؟
اگر فرمایش جنابعالی این باشد که متدولوژی علم، تجربه است، یعنی قیاس نیست، استقراء نیست، یعنی تجربه انجام میگیرد و از آن تجربه ما قواعدی را استنباط میکنیم؛ اگر مقصودتان این باشد، پاسخ خیر است. ما در حوزه روابط بینالملل سه مناظره بزرگ داشتهایم. مناظره اول بین واقعگرایی و آرمانگرایی است. مناظره دوم، مناظره روشی است که در کتابهای نظریههای بینالملل جزو فصول اولیه همیشه توضیح این مناظرههاست. مناظره دوم این است که جریانی بعد از شکوفایی پزیتیویسم در غرب آمد و گفت همه علومی که به آنها اصطلاحا علوم انسانی یا فلسفی و مفهومی میگوییم، مزخرف است و باید همه اینها را با روشهای تجربی پیش ببریم. در مقابل کسانی بودند که علوم انسانی به خاطر ماهیت و ذات انسان، قابل تجربی شدن نیست. مناظرهای سه دههای شکل گرفت که حاصلاش شکست پزیتیویسم بود. یعنی اینکه الان محققان روابط بینالملل و بدنه اصلی اندیشه در روابط بینالملل، علم روابط بینالملل را یک علم تجربی تلقی نمیکنند. در واقع روشهای کمّی و کیفی را امکان پذیر میداند و محدودیتهای روشهای کمّی و ملاحظات روشهای کیفی را بیان میکند. همانند علم فیزیک و شیمی و طب نیست.
تجربهای که در علم روابط بینالملل مورد استفاده قرار میگیرد، تاریخ است. یعنی آزمایشگاه روابط بینالملل تاریخ است. علم تجربی میگوید شما قاعدهای از تجربه استخراج کرده و سپس به موارد آتی تعمیم میدهی. اما آیا قواعدی که از تاریخ استنباط میشوند قابل تعمیم به مسائل فعلی ما هستند؛ حتما خیر. یعنی روابط بینالملل یک ماهیت پویا و یک وضعیت ویژه دارد که شما نمیتوانی بگویی قاعدهای که بر جنگ سرد حاکم بود، همانگونه اکنون حاکم است. بله؛ ما از آن تجربیات استفاده میکنیم، اما این خیلی فرق دارد با اینکه شما بگویی در این نقطه جغرافیایی آب در صد درجه میجوشد و آن طرف دنیا نیز همینطور است. در روم باستان در صد درجه میجوشد و در زمان حضور امام نیز همینطور. علم تجربی یعنی این؛ یعنی قواعد آن قابل تعمیم است و مربوط به زمان و مکان نیست. قواعد روابط بینالملل اصلا اینچنین نیستند.
پرسش: در صحبتهایتان فرمودید در گذشته اول دولتها تشکیل شدند، بعد فقه و حقوق آن نوشته شد. پس در حقیقت فقه و حقوق نوشته شده در گذشته ناظر بر تجربه بوده است و در حقیقت آنچه را که واقع شده تئوریزه کرده است.
فقه و حقوق واقعیت را تئوریزه نمیکند. اتفاقا نظریه روابط بینالملل است که واقعیت را تئوریزه میکند.
ادامه پرسش: میفهمم؛ ولی پیشتر فرمودید از نظر تاریخی هم تأخر داشته است. یعنی ابتدا دولتها و روابط شکل گرفته است، حالا مدرسه تشکیل شده و حقوقش را نوشتهاند.
عرض من این است چیزی که ایشان میپرسند، مسئلهی حقوق نیست، بلکه خود نظریه روابط بینالملل را قصد کردهاند. تفکیک این دو را در نظر داشته باشید. نظریه روابط بینالملل مبتنی بر تجربه واقعی دولتها در تعاملات با هم شکل گرفت، اما یک شاخه معرفت برای آن که اسمش را علم تجربی بگذاریم کافی نیست این ویژگی را داشته باشد. علاوه بر این که مبتنی بر تجربه شکل میگیرد، باید گزارههای آن از لحاظ جنس ابطال پذیر باشد. گزارههایی که ما در نظریه روابط بینالملل ارائه میکنیم، از لحاظ جنس و ماهیت ابطال پذیر نیستند. کاملا مفاهیم مجرد هستند. اتفاقا این حوزه از دانش با مفاهیمی کار میکند که در سطوح بالای تجرید قرار دارد. الان مثلا نظریههای موخر در روابط بینالملل، نظریههایی هستند که روی مفهوم هویت بنا میشوند.
* * *
عرض کردم هفت، هشت محور مهم وجود دارد که مکاتب اصلی روابط بینالملل به واسطه پاسخهایی که به این سوالها میدهند از یکدیگر تفکیک میشوند. یکی از آنها را عرض میکنم؛ چون بحث مفصلی است. وقتی میخواهیم یک نظریه روابط بینالملل تدوین کنیم، اولین پرسشی که باید پاسخ دهیم این است که کنشگر اصلی در روابط بینالملل کیست؟ چه کسی را باید مطالعه کنیم. واقعگراها و رئالیسمها که عرض کردم، به ما میگویند کنشگر اصلی دولت است. البته این تنها یک بحث نظری نیست و پیامدهای جدی عملی دارد. لیبرالها گفتند دولت که وجود ندارد و مفهومی اعتباری است و اصلا دولت کجاست؟ آن که واقعا وجود دارد و کنش را سامان میدهد فرد است. بنابراین نظریه روابط بینالملل باید کنشهای افراد را که در غالب نهادها و سازمانها تجمیع پیدا میکنند و یک رفتاری را از خود نشان میدهند، باید آن را تحلیل نموده و فهمید. دولت و سازمان های بینالمللی نیز یکی از اینهاست. مارکسیستها گفتند نه دولت و نه نهاد و نه فرد است. آنها گفتند تاریخ عرصه تضاد و تعارض منافع دو طبقه است؛ طبقه اجتماعی[15] واجد ابزار تولید و طبقه اجتماعی فاقد ابزار تولید. در عصر فئودالیته، طبقه اجتماعی واجد ابزار تولید را فئودال و زمیندار مینامیده و طبقه فاقد ابزار تولید را دهقان نامگذاری کردند. در عصر سرمایهداری، ما یک طبقه سرمایهدار و یک طبقه کارگر داریم. بر این مبنا نظریه روابط بینالمللشان را ساختند.
اینکه شما جهان را چگونه تعریف میکنید بر آن فقهی که میخواهید قاعده بگذارید موثر است. الان دوستان حوزوی ما که کارهای نظریهپردازی روابط بینالملل کردند میگویند دولت رو بنا است. ظاهر است. واقع امر این است که روابط بینالملل عرصه تنازع میان امتهاست، یعنی کنشگر اصلی کیست؟ امت است. بعد از آنان میپرسیم امت یعنی چه؟ میگویند امت یک تجمع انسانی است که وجه اشتراک آن اعتقاد و دین است. بنابراین ما یک امت اسلامی داریم. یک امت مسیحی یا یهودی داریم. بعد این را در اصطلاحات فقهی میگویند دارالاسلام، دارالکفر، دارالحرب، دارالهدنه داریم. بعد قواعد رفتار میان اینها را در فقه تعریف میکنند. میگویند شما به عنوان یک دولت اسلامی روابطات با سایر دولتهای اسلامی باید از این قواعد تبعیت کند. چون آن بخشی از دارالاسلام است. با یک دولتی که مسلمان نیست اما با شما جنگ ندارد؛ چون در حوزه دارالکفر قرار میگیرد اما در دارالحرب قرار نمیگیرد، قاعدههای حاکم بر رفتار شما این چیزهاست. یعنی آنچه که میگویند از نظریه روابط بینالملل اسلامی وجود دارد - اگر وجود داشته باشد - در همین حدود است. ما یک دارالاسلام و دارالحرب داریم. یعنی کنشگر اصلی در روابط بینالملل امت است و بقیه نهادهایی که میبینید روبنا و ظاهر است.
از این پیچیدهتر حرفهایی است که سازهانگارها زدهاند. آنها خیلی پیچیدهتر حرف میزنند. آنها میگویند قاعده حاکم بر رفتار هر کنشگر بینالمللی تابع تعریف او از خود و دیگری است و این تعریف متغیر است. سازهانگاری در درجه اول یک مکتب فلسفی است. حتی در بعد فردی ادعا دارند شما تا جایی میتوانی پرش کنی که باور داشته باشی میتوانی بپری. آن چیزی که شما را شکل میدهد، باور شماست از اینکه خودت چه هستی؟! به همین خاطر در نظریههای تعلیم و تربیت میگویند مهمتر از اینکه ضریب هوشی کودک چقدر است، این است که باورش به خودش به چه میزان است. کسی که باور کند نابغه است، نابغه خواهد بود. ای برادر تو همه اندیشهای؛ ما بقی خود استخوان و ریشهای. اینها در تعریف خودشان اسم این را میگذارند هویت. بعد میگویند اگر میخواهی رفتار دولت ایالات متحده یا سازمان ملل را بشناسی، فهم او از خودش را پیدا کن. از این نظریه مفهوم جنگ نرم در آمد. شما اگر میخواهی کشوری را از هم بپاشی، به جای آنکه هزینه نظامی کنی و متوسل به زور شوی، باور آنان را نسبت به خود تغییر بده. روی مغز جوانها کار کن.
* * *
ما متاسفانه مبنا را تدوین و تنقیح نکردهایم، از همین رو در مسائل گوناگون با چالش مواجه میشویم. وقتی که تصمیم میگیریم با نباید با آمریکا مذاکره کنیم، میرویم سراغ امام حسینعلیهالسلام و اگر بخواهیم مذاکره کنیم، از ماجرای امام حسنعلیهالسلام استفاده میکنیم. ما باید مبنا دستمان باشد که اکنون در شرایط امام حسن یا امام حسین هستیم. کاری که ما در جمهوری اسلامی میکنیم همه بار مسولیت را به لحاظ شرعی و سیاسی بر دوش رهبری میگذاریم. آقایان نمیتوانند تصمیم بگیرند، مکاتبه با حضرت آقا میکنند و طلب رهنمود میکنند.
از طرفی اهل فکر نیز در تبیین الگوی رفتاری دولت اسلامی ناکارآمد هستند. یعنی ما مبانی نظری اینکه بعد از هشت سال مخاصمه با عربستان سعودی یک شبه اینها به طرف ما برمیگردند را نمیدانیم. در اینکه اکنون باید چه کنیم میمانیم. این به خاطر ناآگاهی ما نسبت به مبانی است. میگوییم مصلحت است که آن را رهبری تشخیص میدهد. البته این خوب است و اختیارات ولیفقیه را تضمین میکند. اما روی دیگر آن این است که هزینه ناکامیها در سیاست خارجی را متوجه ایشان میکند.
ما اگر مبانی الگوی رفتاری دولت اسلامی در روابط بینالملل را در اختیار داشتیم، لازم نبود دائم مراجعه کنیم و از ظرفیت ولیفقیه، چه در بعد نظر یا عمل استفاده کنیم. عرض من این است که این کار در عمل باید شکل بگیرد. بنده تقریبا آثاری که در این عرصه تولید را خواندهام. کارهایی که در کشورهای اسلامی حتی در دورههای اخیر نیز تدوین شده مثل لبنان و... را نیز دیدهام. کارهای انگلیسیها را هم دیدهام دینشناس نیستم و ادعای دینشناسی نیز ندارم، فهم قاصر من این است که ما حتما باید فکری برای نظریه روابط بینالملل کنیم. حتما وجود دارد، منتها عرض من این است قبل از آنکه به فقه برویم، آن مبانی کار را با مراجعه به منابع بچینیم، این بنای مستحکمی میشود.
الان به ما میگویند که فرق شما با اسراییل چیست؟ فرق شما با ماکیاولی[16] چیست؟ میگویند چطور شما سه اصل عزت، حکمت و مصلحت را در سیاست خارجیتان قرار دادهاید، اینها در ادبیات سیاست خارجی دنیا معادل دارد. معنای آن این است که ما رشِنالیم؛ رشنال یعنی در سیاست عقلانی عمل میکنیم. عقلانی یعنی چه؟ عقلانی در ادبیات روابط بینالملل و سیاست خارجی یعنی سود-هزینه میکنیم. محاسبات سود هزینه میکنیم ببینیم چه کنشی هزینه کمتر و سود بیشتر دارد. عزت یعنی چه؟ یعنی اینکه شما منافع ملی خود را با حفظ پرستیژ از دست نمیدهی. مصلحت یعنی چه؟ یعنی انعطاف، یعنی هر کجا لازم بود شما انعطاف به خرج میدهی.
حضرت آقا در همین سخنرانی اخیر خود که ما با سفرا خدمت ایشان رفتیم، فرمودند این اصل مصلحت که گفتهام را برخی خوب متوجه نشدهاند. فرمودند این مشابه تقیه است. دقیقاً این تعبیر را کردند. من در یک کنفرانس مهم بینالمللی به زبان انگلیسی در بلژیک سخنرانی میکردم و عزت، حکمت و مصلحت را تبیین کردم. یکی به من گفت فرق تو با ماکیاولی چیست؟ این مبانی که شما میچینید دقیقا همان مبانیای است که آنها با ادبیات خود چیدهاند و انتهای آن هم این است که هر جا به مصلحت ما بود عمل میکنیم. البته من جواب دادم؛ ولیکن مبانی لازم است.
من این بحث را با برخی از دوستان از علمای بزرگ در تهران مطرح کردم، یکی از آقایان به من گفت فرقی نمیکند، فقط ما بر حق هستیم و آنها حق بودند؛ وگرنه هیچ چیزی اختیار عمل امام مسلمین را محدود نمیکند.
اگر چنین است، خب ما خیلی در سیاست خارجی راحت میشویم. یعنی آیا حضرت امیرعلیهالسلام آب را بر معاویه میبستند؟! سفیر انگلیس در تهران پیش ما آمد بعد در این قضایا به من گفت در ادبیات روابط بینالملل حفظ نظام از اوجب واجبات است میدانی چیست؟ گفتم بله؛ چون راجع به این کار کردهام؛ اصل بقا است. ما یک اصلی به نام اصل بقا داریم. این دقیقا معادل همان است. گفت خیلی خوب، اگر شما هم چنین هستید، ما هم همین هستیم! بعد سوالی مطرح کرد که به نظر من اساسی است. به من گفت اگر لازمه حفظ نظام جمهوری اسلامی نقض عهد باشد، شما نقض عهد میکنید؟ میدانید میخواست چه نتیجه بگیرد؟ میخواست نتیجه بگیرد فتوای رهبری و پیمانهایی که میبندید، ممکن است نقض نمایید. اینها مهم است.
من معتقد هستم دولت اسلامی که نقض عهد مکرر انجام دهد دیگر اسلامی نیست که شما بگویید حفظ آن از اوجب واجبات است. بالاخره حضرت امیرعلیهالسلام کدهای رفتاریاش به عنوان رئیس حکومت اسلامی با کد رفتاری معاویه تفاوت دارد. یک کارهایی را حضرت امیرعلیهالسلام تحت هیچ شرایطی نمیکند، چون حضرت امیرعلیهالسلام است. به نظر من اینها چیزهایی است که ما باید از شما فرا بگیریم و البته نمیدانیم چگونه بحث به اینجا رسید معذرت میخواهم.
[1] International Relations
[2] Foreign policy
[3] Science of policy
[4] International goverment organization
[5] Diplomacy
[6] Use of force
[7] Coercive diplomacy
[8] Handbook
[9] هانس یوآخیم مورگنتا (۱۷ فوریه ۱۹۰۴ – ۱۹ ژوئیه ۱۹۸۰) نظریهپرداز آمریکایی آلمانی تبار و استاد روابط بینالملل و علوم سیاسی بود. وی را پدر علم سیاست خارجی در نیمه دوم قرن بیستم خواندهاند. وی همچنین یکی از بنیانگذاران نظریه واقعگرایی در روابط بینالملل خوانده میشود.
[10] واقعگرایی یکی از نظریههای روابط بینالملل است که سیاستهای جهانی را بر اساس رقابت دولتها بر سر منافع ملی خود تعریف میکند. واقعگرایی، مهمترین و پایدارترین نظریه روابط بینالملل محسوب میشود.
[11] نوواقع گرایی یا واقع گرایی ساختاری یکی از نظریههای روابط بینالملل است که اولین بار توسط کنت والتز در کتاب «نظریه سیاست بینالملل» در سال ۱۹۷۹ طرح شد. در کنار نئولیبرالیسم، نوواقعگرایی یکی از تأثیر گذارترین رویکردهای معاصر به روابط بینالملل بودهاست. هر دو دیدگاه، در دهه گذشته نظریه روابط بینالملل را تحت سلطه خود داشتهاند.اصلی ترین بحث این نظریه تاثیرات ساختار نظام بین الملل بر رفتار بازیگران است، بدین معنی که از نظر نوواقعگرایان ساختار نظام بین الملل تعیین کننده اصلی رفتار بازیگران است.
[12] لیبرالیسم یکی از مکاتب اصلی در نظریه روابط بینالملل محسوب میشود. ریشههای این نظریه به اندیشه لیبرال بر میگردد که در عصر روشنگری مطرح شد. مشکلات دستیابی به صلح پایدار و همکاری در روابط بینالملل و همچنین روشهای مختلفی که میتواند به موفقیت در این زمینهها کمک کند، مسائل اصلی محسوب میشود که این نظریه به آن میپردازد.
[13] نئولیبرالیسم در مطالعات روابط بینالملل به مکتبی فکری اشاره دارد که بر اساس آن دولتها در روابط با دیگر دولتها در درجه نخست به مزیتهای مطلق و نه به مزیتهای نسبی اهمیت میدهند یا حداقل باید اهمیت دهند.
[14] سازهانگاری یا برسازی (Constructivism) یکی از نظریههای روابط بینالملل محسوب میشود. این نظریه بر این عقیده است که جنبههای مهم روابط بینالملل در نتیجه سرشت انسان یا دیگر ویژگیهای اساسی سیاست جهانی نیست، بلکه آنها به طور تاریخی و اجتماعی برساخته شده است.
[15] Social class
[16] Niccolo Machiavelli
- ۰۲/۰۷/۰۱